Thursday, April 16, 2009

یکی از دوستان امسال و سال "دِ نکن" نام گذاشت


دِ نکن
دِ بی شعور نکن
د گااااااااااااااو نکن
د احمق نکن
.
.
.

Wednesday, April 15, 2009

قاصدک! هان، چه خبر آوردی؟
از کجا وز چه خبر آوردی؟
.
.
.
انتظار خبری نیست مرا
.
.
.
قاصد تجربه های همه تلخ
با دلم می گوید
که دروغی تو، دروغ
که فریبی تو، فریب
.
.
.
راستی آیا جایی خبری هست هنوز؟
...

Wednesday, January 14, 2009

کاش همه چیز به سادگیِ خواب بود

Friday, August 15, 2008

!یه دوست خوب دوستیه که پاشه گم شه بر سوئد

Friday, April 11, 2008

چی بگم...
دلم باتلاقی شده از خاطراتی گندیده و تهو آور که روزگاری زلال بودند به پاکی دل کودکی ام و دوست داشتنی به لطافت مخمل احساسات گذشته ام. اما اکنون زیر خروارها لجن و گل و لای که چند سالی ست از زمین و آسمان بر سرم باریده ای، و افسون تکرار حماقت های مکررم که در تلاش توجیه صداقت و معصومیت تو در پاک ترین نقاط وجودم تلنبار کرده ام، تمام خاطراتت پوسیده اند. بارها به گمان فراموش شدن آن خاطرات بر خودم بالیدم که جوانه های توفیق و تحول را در وجودم می پرورانم و با رؤیایی چنین و به لطف تلقین رهایی از یاد خوب و بد خاطرات گذشته، بر بطن همین آوار بجا مانده از سیلاب تناقضات ماهیت تو، گیاه دوباره رویاندم. و این پتک سنگین دلخوشی را با هر نهال تازه محکمتر از قبل بر صیقل حسن اعتمادم به تکرار کوبیدم.
اکنون هر گوشه از این دشت سرسبز را که به امید جرقه شوقی در خاطرات شیرین گذشته کاوش کنی جز آتشفشانی سرد و منقبض از درد و عبرت که از شدت فشار هر چه در درون داشته خرد کرده و مدید روزگارانی ست که در تکاپوی انفجار بیقراری می کند در اعماق آن نخواهی یافت... و ریشه این بیشه سرسبز دیر زمانی نپاید که به آن یادگار متعفن برسد...
خدایا مگذار بخشکم
یک دوست

Friday, February 29, 2008

پرواز را به من آموخت در ازای بالهایم
عشق می ورزم به پرواز و در حسرتش می سوزم
دیگه این قوزک پا یاری رفتن نداره

Wednesday, February 13, 2008

دل من باز به بازیچه ی دست تو ببازد
لب من راز به روی مه نازت بنوازد



پ.ن: حسین جان من که حالیم نمی شه ولی خودش میاد، می دونم این کاره نیستم، دو نقطه دی