Monday, February 11, 2008

بسوزان دلم را به سوز صدایت
سزای نگاهم به ساز ندایت

4 Comments:

Blogger MiMooK said...

دلم شکستی و جانم هنوز چشم براهت
شبی سیاهم و در آرزوی طلعت ماهت
در انتظار تو چشمم سپید گشت و غمی نیست
اگر قبول تو افتد فدای چشم سیاهت



شهریار

10:41 AM  
Anonymous Anonymous said...

مجید من اونقدرها هم صدام خوب نیست. اما خب حالا که اصرار میکنی روت رو زمین نمیندازم

3:46 PM  
Anonymous Anonymous said...

درین سرای بی کسی کسی به در نمی زند
به دشت ملال ما پرنده پر نمی زند
یکی ز شب گرفتگان چراغ بر نمی کند
کسی به کوچه سار شب در سحر نمی زند
نشسته ام در انتظار این غبار بی سوار
دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمی زند
گذر گهی ست پر ستم که اندر او به غیر غم
یکی صلای آشنا به رهگذر نمی زند
دل خراب من دگر خراب تر نمی شود
که خنجر غمت ازین خراب تر نمی زند
چه چشم پاسخ است ازین دریچه های بسته ات ؟
برو که هیچ کس ندا به گوش کر نمی زند
نه سایه دارم و نه بر ، بیفکنندم و سزاست
اگر نه بر درخت تر کسی تبر نمی زند....

هوشنگ ابتهاج . سایه

12:49 PM  
Blogger BobXi said...

آقا مجید با اجازه من کاملش میکنم، البته اگر مقبول اوفتد!


همه شب آه کشیدم من از هجر فراقت

ای کاش، ای کاش میشد جانم به فدایت

5:48 PM  

Post a Comment

<< Home