Wednesday, February 13, 2008

دل من باز به بازیچه ی دست تو ببازد
لب من راز به روی مه نازت بنوازد



پ.ن: حسین جان من که حالیم نمی شه ولی خودش میاد، می دونم این کاره نیستم، دو نقطه دی

3 Comments:

Blogger BobXi said...

This comment has been removed by the author.

5:47 PM  
Blogger MiMooK said...

اي خوشا مستانه سر در پاي دلبر داشتن -----دل تهي از خوب و زشت چرخ اخضر داشتن
نزد شاهين محبت بي پر و بال آمدن -----پيش باز عشق آئين کبوتر داشت
سوختن بگداختن چون شمع و بزم افروختن----
تن بياد روي جانان اندر آذر داشتن
اشک را چون لعل پروردن بخوناب جگر-----ديده را سوداگر ياقوت احمر داشتن
هر کجا نور است چون پروانه خود را باختن-----هر کجا نار است خود را چون سمندر داشتن
آب حيوان يافتن بيرنج در ظلمات دل-----زان همي نوشيدن و ياد سکندر داشتن
از براي سود، در درياي بي پايان علم-----عقل را مانند غواصان، شناور داشتن
گوشوار حکمت اندر گوش جان آويختن-----چشم دل را با چراغ جان منور داشتن
در گلستان هنر چون نخل بودن بارور-----عار از ناچيزي سرو و صنوبر داشتن
از مس دل ساختن با دست دانش زر ناب-----علم و جان را کيمياگر داشتن
همچو مور اندر ره همت همي پا کوفتن-----چون مگس همواره دست شوق بر سر داشتن

9:17 PM  
Blogger Majik said...

تو کیستی که من از موج هر تبسم تو
به سان قایق سرگشته روی گردابم

تو در کدام سحر همره کدام نسیم تو
بر کدام چمن بر کدام اسب سفید

من از کجا سر راه تو آمدم ناگاه
چه کرد با دل من آن نگاه شیرین آه

مدام پیش نگاهی مدام پیش نگاه

کدام نشات دویدست از تو در تن من
که ذره های وجودم تو را که می بینند

به رقص در می آیند و سرود می خوانند

چه آرزوی محالی است زیستن با تو
مرا همین بگذارند یک سخن با تو

به من بگو مرا از دهان شیر بگیر
به من بگو برو و در دهان شیر بمیر

بگو برو جگر کوه قاف را بشکاف
ستاره را از آسمان بیار به زیر

تو را به هر چه تو گویی به دوستی سوگند
هر آنچه می خواهی از من بخواه صبر نخواه

که صبر راه درازی به مرگ پیوسته است

تو آرزوی بلند و دست من کوتاه
تو دوردست امیدی و پای من خسته

همه وجود تو مهر است و جان من محروم
چراغ چشم تو سبز است و راه من بست

از طرف تو به آنکه باید! شاید. اصلاً به من چه. چن تا نقطه دی

7:28 AM  

Post a Comment

<< Home